جدول جو
جدول جو

معنی دهک الموت - جستجوی لغت در جدول جو

دهک الموت
(دِ هََ)
دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. واقع در 12هزارگزی معلم کلایه. آب آن از درۀ خرم رود تأمین می شود. سکنۀ آن 203 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملک الموت
تصویر ملک الموت
فرشته ای که جان مردم را می گیرد، عزرائیل
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رَ کِ اَ لَ)
از روی نقشۀ میس استارک قریب 9 یا 7 میل در مشرق ملتقای آب الموت با آب طالقان است و هر میلی 1609 متر = 14481 متر یا 14 کیلومتر و نیم که از قرار حساب تقریبی هر 6 کیلومتری یک فرسخ، قریب دو فرسخ و نیم یا دو فرسخ می شود، اما از روی نقشۀ سرتیپ این مسافت فقط قریب دو فرسخ است نه دو فرسخ و نیم. (از یادداشتهای قزوینی ج 5 ص 233)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ کُلْ مَ)
فرشتۀ مرگ. فرشتۀ جان ستان. قابض ارواح. عزرائیل. ابویحیی: آگاه نه که امیر از دور ایستاده است و ملک الموت آمده به جان ستدن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458). آنگه با ملک الموت در مناظره آمد. (کشف الاسرار ج 3 ص 82). روزی ملک الموت خود را به وی نمود سلام کرد و جواب شنید موسی بدانست که ملک الموت است. (کشف الاسرار ج 3 ص 82). ملک الموت به حضرت احدیت بازگشت گفتا... وی مرگ می نخواهد. (کشف الاسرار ج 3 ص 81).
دارد گذارده، ملک الموت تیغ مرگ
بر هرکه پیش بخت تو خدمتگزار نیست.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 92).
گویی سنان تو ملک الموت دشمن است
کاندر حصاررفته ز سهم سنان تست.
امیر معزی (ایضاً ص 109).
زآن پیش که جانتان بستاند ملک الموت
از قبضۀ شیطان بستانید عنان را.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 9).
بر کار ز داروی تو شد شخص معطل
مانده ملک الموت ز داروی تو بیکار.
سنائی (ایضاً ص 115).
آن وقت که حربۀ ملک الموت دستبرد خویش نماید چندان قلق و ناشکیبایی پدید آید که ثمرۀ آن جز حسرت نبود. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 288).
ملک الموت را ملامت نیست
که به بیمار گل شکر ندهد.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 629).
ملک الموت کوفته دارد
اندرآن دارویی که آمیزد.
انوری (ایضاً ص 604).
گفت تو کیستی جواب داد من ملک الموتم. (قصص الانبیاء ص 133).
ازپی خون خسان تیغ چه باید کشید
چون ملک الموت هست در کف رایت رهین.
خاقانی.
وز پی جان ربودن خصمش
ملک الموت را شتاب رسید.
خاقانی.
ملک الموت دندان بر قلع وی تیز کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 42).
جان بیگانه ستاند ملک الموت به زجر
زجر حاجت نبود عاشق جان افشان را.
سعدی.
گر خود همه خلق زیردستان تواند
دست ملک الموت زبر خواهد بود.
سعدی.
یارب آن دم که دم فروماند
ملک الموت واقف و شیطان.
سعدی.
ملک الموتم از لقای تو به
عقربم گو بزن تو دست منه.
سعدی (هزلیات).
رجوع به عزرائیل شود.
، مجازاً، نیست کننده. نابودکننده. از بین برنده:
ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیارو حرص اندک تست.
خاقانی.
بلک از تو عطا هست و خطا هست ز هر شاه
عیسی عطایی ملک الموت خطایی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملک الموت
تصویر ملک الموت
عزرائیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملک الموت
تصویر ملک الموت
((مَ لَ کُ لْ مَ))
عزراییل، فرشته ای که جان انسان را می گیرد
فرهنگ فارسی معین